کد مطلب:102497 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:508

پس از نهروان











پس از فروخفتن غوغا و هیاهوی خوارج در نهروان و رفع نگرانی كوفیان از خطر آنان، امیرالمومنین به سپاه بازگشته از جنگ، دستور داد كه بی درنگ راهی شام شوند. لیكن سپاهیان گفتند: امیرالمومنین، از این جنگ به رنج و خستگی دچار شده ایم، شمشیرها و نیزه هایمان شكسته است، اسبهایمان تیمار می خواهند و برای جنگ دیگر باید توشه برگیریم، چند روز به ما فرصت بده.

با این كه امیرالمومنین می دانست كه این سخنان بهانه است، اما چون نمی خواست آنان را به كاری مجبور كند، به آنها گفت: پس برای انجام این نیازها در اردوگاه نخیله گرد آیید و به خانه هایتان نروید كه دیدار زن و فرزند شما را از آلودگی جنگی بازدارد.

آنان پذیرفتند، لیكن اندك اندك، دسته و دسته و تك تك ا اردوگاه به خانه های خود خزیدند. چون امام دید كه شمار كمی از سپاهیان در آن جا مانده اند، با سرزنش سخت آنان ناچار به ترك اردوگاه شد.

از سوی دیگر، معاویه كه از این رفتارها و بهانه جویی ها آگاهی داشت، برای نیرومند نگاه داشتن روحیه ی شامیان و از نیرو انداختتن و به سستی كشانیدن مردم عراق، با برنامه ای حساب شده، سرداری خونخوار و بی رحم به گوشه و كنار سرزمین زیر فرمان امام گسیل می كرد و بدانان دستور می داد كه هركس را در سر راه خود دیدند بكشند و دارایی هایشان را بربایند و پیش از آن كه خبر به كوفه رسد و سپاه پیگرد برسند، با شتاب به شام بازگردند.

[صفحه 498]

این سیاست عملی شد و تاثیر خود را بر مردم عراق گذاشت. امام هر بار مردم را به برخاستن و پیگرد دشمن فرامی خواند و چون از جای نمی جنبیدند، یا به اندازه ی كای به حركت درنمی آمدند، یا با سرت لازم به پیگرد راهزنان نمی شتافتند، به نكوهش و سرزنش آنان می پرداخت. در زیر چند نمونه از این نكوهشها آورده می شود:

پس از انجام بازی حكمیت، معاویه به یكی از سرداران خو به نام ضحاك بن قیس فرمان داد با تنی چند از افرا شامی، به عراق برود و چون راهزنان بر كاروان كسانی كه راهی حج هستند بتازد. ضحاك چنین كرد و شماری از حج گزاران را كشت و به شام برگشت، چون به امام گزارش دادند چنین گفت:

«ایها الناس، المجتمعه ابدانهم، المختلفه اهواوهم! كلامكم یوهی الصم الصلاب و فعلكم یطمع فیكم الاعداء! تقولون فی المجالس: كیت و كیت، فاذا جاء القتال قلتم: حیدی حیاد! ما عزت دعوه من دعاكم و لا استراح قلب من قاسام. اعالیل باضالیل و سالتمونی التطویل، دفاع ذی الدین المطول. لایمنع الضیم الذلیل! و لا یدرك الحق الا بالجد!»[1].

[صفحه 499]

مردم! ای كسانی كه تنهایشان فراهم است و خواستهایشان با هم ناسازگار! سخنتان سنگ های سخت را از هم می پاشد و رفتارتان دشمن را درباره ی شما به طمع می اندازند! در انجمنها می گویید: چنین و چنان، اما همین كه كارزار پیش آمد گویید: كنار برویم و گریزان! نه فراخوان خواننده ی شما به ارجمندی رسد و نه دل كسی كه با شما به دشواری دچار شده به آسودگی دست یابد. بهانه هایی است بی پایه و از من خواستار به درازا كشانیدن جنگ شده اید، همچون بدهكار دست به دست كننده. تن دهنده به خواری، ننگ را از خود دور ندارد و حق جز با تلاش به دست نیاید!

و در دنباله ی سخن از سردرد به آنها نهیب می زند:

«ای دار بعد داركم تمنعون؟ و مع ای امام بعدی تقاتلون؟ المغرور و الله من غررتموه و من فاز بكم فقد فاز- و الله- بالسهم الاخیب و من رمی بكم فقد رمی بافوق ناصل. اصبحت و الله لا اصدق قولكم و لا اطمع فی نصركم و لا اوعد العدو بكم. ما بالكم؟ ما دواوكم؟ ما طبكم؟ القوم رجال امثالكم. اقولا بغیر علم؟! و غفله بغیر ورع! و طمعا

[صفحه 500]

فی غیر حق!؟»[2].

دشمن را از چه خانه ای پس از خانه ی خودتان بازمی دارید؟ و با كدام امام پس از من با دشمن كارزار می كنید؟ فریب خورده، به خدا سوگند، كسی است كه شما فریبش داده اید و كسی كه به وسیله ی شما پیروز شود، به خدا سوگند با تیر باخته تر به پیروزی دست یافته است و هركس به وسیلی شما تیربیندازد با تیر سرشكسته ی بی پیكان تیر انداخته است. به خدا به روزی افتاده ام كه دیگر نه گفتارتان را راست بدانم و نه به پیروزی تان چشم بدوزم و نه به وسیله ی شما دشمن را تهدید كنم. شما را چه می شود؟ درمانتان چیست؟ درمان كردنتان چگونه است؟ آن مردم كسانی هستند مانند خود شما. آیا گفتاری است بی هیچ دانشی؟ و غفلتی است بی هرگونه پارسایی! و چشمداشتی است در غیر حق!؟

امام این سخن تلخ و نومیدانه را هنگامی به زبان آورده كه بارها با رهنمودهای نرم و حكمت آمیز آنان را به جنگ تشویق كرده لیكن سودی نبخشیده است و هر روز بهانه های نوی ساز كرده اند كه به جنگ نروند و داغ ننگ را با تیغهای آخته از پیشانی خود برندارند. از این روی دشمن به تاخت و تازهای دیگری دست زد تا به

[صفحه 501]

مقصود نزدیكتر شود و امام پیوسته آنان را به دفاع شرافتمندانه از خود و مردم بی دفاع سرزمین خود فرامی خواند و آنان كم تر توجه می كردند. پس از نبرد نهروان نیز امام از مردم خواست كه بی درنگ به میدان صفین بازگردند و آن مردم باز هم سستی و كوتاهی ورزیدند، تا این كه امام به آنها گفت:

«اف لكم! لقد سئمت عتابكم! ارضیتم بالحیاه الدنیا من الاخره عوضا؟ و بالذل من العز خلفا؟ اذا دعوتكم الی جهاد عدوكم دارت اعینكم كانكم من الموت فی غمره و من الذهول فی سكره. یرتج علیكم حواری فتعمهون و كان قلوبكم مالوسه فانتم لاتعقلون. ما انتم لی بثقه سجیس اللیالی و ما انتم بركن یمال بكم و لا زوافر عز یفتقر الیكم.»[3].

[صفحه 502]

اف بر شما باد! خسته شده ام از بس شما را سرزنش كردم! آیا به جای زندگی بازپسین به زندگی این جهان خشنود شده اید؟ و به جای ارجمندی خواری را پسندیده اید؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنتان فراخواندم چشمان تان چنان از ترس در كاسه گردید كه گویی در گرداب مرگ افتاده اید و از بیهوشی در حال مردم، راه گفتگویم بر شما بسته شده و به سرگردانی دچار می گردید و گویی دلهایتان به دیوانگی دچار شده خرد نمی ورزید. دیگر هرگز نه برای من كسانی قابل اطمینان هستید و نه ستونی كه ب توان بدان پشت داد و نه تكیه گاه های نیرومندی كه به شما نیاز پیدا كرد.

و به دنبال آن به آنان فرمود:

«ما انتم الا كابل ضل رعاتها، فكلما جمعت من جانب انتشرت من آخر. لبئس لعمر الله- سعر نار الحرب انتم! تكادون و لا تكیدون و تنتقص اطرافكم فلا تمتعضون، لاینام عنكم و انتم فی غفله ساهون. غلب و الله المتخاذلون! و ایم الله لاظن بكم ان لو حمس الوغی و استحر الموت، قد انفرجتم عن ابن ابی طالب انفراج الراس.»[4].

[صفحه 503]

شما به چیزی جز شترانی همانند نیستید كه ساربانهای آنها گم شده اند، همین كه از سویی گرد آورده شوند، از سوی دیگر پراكنده گردند. بی گمان- به آیین خدا سوگند- كه شما برای افروختن آتش جنگ بدترین كسان هستید! نیرنگ به شما می زنند و به نیرنگ دست نمی زنید، پیرامونتان به كاستی افتاده و شما خشمگین نمی شوید، چشم دشمن از نگریستن به شما برای به دست آوردن فرصت به خواب نمی رود و شما در بیهشی از خود بیخودكننده ای فرورفته اید. به خدا سوگند مغلوب اند كسانی كه به یاری یكدیگر برنمی خیزند! و به خدا سوگند یاد می كنم كه به گمان من اگر پیكار گرم شود و آتش مرگ برافروزد، شما از فرزند ابی طالب جداشده باشید همانگونه كه سر از تن جدا گردد.

[صفحه 504]

خشم شدید امام از مردمی كه شرافت انسانی و ارزشهای والای اجتماعی را نادیده گرفته به ترس و آسایش طلبی و بهانه جویی افتاده اند، از این سخنان به روشنی پیداست. در فرهنگ اسلام، جنگ هدف نیست، وسیله ای است برای جلوگیری از كسانی كه در برابر راه رشد و كمال بشر ایستاده اند و از حركت تعالی جویانه و خداگونه شدن انسان ها مانع می شوند. امام می خواست مردمی آزاده و بااراده و آگاه تربیت كند كه هریك به نوبه ی خود، توان رهبری و تربیت دیگر انسانها را به دست آورند و پیوسته با رفتن پویا و مشتاقانه ی به سوی خدا، اجتماع را با خود به تكامل برند، چون آن مردم از دریافت چنین آموزه ای بازمانده بودند و در سطح زندگی بشرهای جانورخوی و آسایش جوی خود را نگاه داشته بودند و نمی خواستند از این سطح فراتر روند، امام به درد و خشم دچار می شود و چنین بر سرشان فریاد می زند.

این رفتارها و حالات، از چشم دشمن هم پنهان نمی ماند و به شیوه ای پویا و خستگی ناپذیر، برنامه های توطئه آمیز خود را دنبال می كند و هر روز نقشی تازه می آفریند و دسیسه ای دیگر می چیند. یك روز ابن حضرمی در بصره به فتنه انگیزی دست می زند، روز دیگر خریت بن راشد ناجی از خوارج سر به شورش برمی دارد و در فارس و كناره های دریای فارس، افرادی را به نافرمانی برمی انگیزد و به جنگ و گریز می پرداز، بار دیگر نعمان بن بشیر، از عوامل معاویه به عین التمر كه زیر و فرمان امام است می تازد و تنی چند از افراد بی دفاع و بی گناه را به خاك و خون می كشد كه امام باز هم به نكوهش آن مردم، بدان جهت كه به یاری برنمی خیزند فریاد می زند[5]؛ و چون بانگ این فریاد نیز به جایی نمی رسد، معاویه یكی از افراد خونخوار خویش به نام بسر بن ابی ارطاه را به حجاز و یمن گسیل می دارد و او مردم بسیاری را می كشد و كارگزار امام در یمن كه عبیدالله بن عباس بوده در برابر بسر فرار می كند و چون بسر به مركز یمن می رسد، دو كودك عبیدالله را سر می برد و به جنایتهای دیگری دست می یازد و با شتاب به شام بازمی گردد.[6] سرانجام یكی

[صفحه 505]

دیگر از روباهان شام، با چند هزار سوار، از فرصت تعطیلی ماه رمضان و به مرخصی رفتن سربازان از پادگان شهر، استفاده كرده به شهر هیت و انبار و مدائن می تازد. فرمانده پادگان، حسان بن حسان و سی نفر از سربازان بازمانده به دفاع برمی خیزند تا این كه همگی به شهادت می رسند. سپس تجاوزگران به شهر وارد شده به خانه های مردم بی دفاع می ریزند و دارایی هایشان را می ربایند و كسی هم نبوده كه از آنان به دفاع برخیزد. به امام گزارش می رسد كه در این میان به خانه ی دو زن بی پناه، یكی مسلمان و دیگری یهودی كه در زینهار مسلمانان است رفته زیورهایشان را برمی گیرند و آن دو زن جز گریه كاری از دستشان برنمی آمده است. امام با خشم و ناراحتی سخت برای مردم سخن می گوید و گزارش این فاجعه را به آنان می دهد و در میان سخن از شدت درد به خود سیلی می زند و تا هنگام شهادت لبخندی بر لبان او دیده نمی شود، زیرا در هنگام سرپرستی او چنین جنایتی انجام گرفته است و هیچ كس از یارانش به زدودن این ننگ برنخاسته است. در این سخنرانی نخست درباره ی جهاد چنین می گوید:

«اما بعد، فان الجهاد باب من ابوبا الجند، فتحه الله لخاصه اولیائه و هو لباس التقوی و درع الله الحصینه و جنته الوثیقه، فمن تركه رغبه عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء، ودیث بالصغار و القماءه و ضرب علی قلبه بالاسهاب و ادیل الحق منه بتضییع الجهاد و سیم الخسف و منع النصف!»[7].

[صفحه 506]

پس از (ستایش پروردگار و درود بر پیامبر و خاندان) بی گمان جهاد دری است از درهای بهشت، آن را برای دوستان ویژه اش گشاید و آن پوشش پرواپیشگی و زره استوار خدایی و سپر مطمئن اوست، پس هركس از روی بی میلی آن را واگذارد، خدا جامه ی خواری بر تن او بپوشاند و ردای گرفتاری را بر قامتش راست گرداند و چنین كسی به خردی و پستی دچار شود و داغ پرگویی بیخردانه بر قلبش زنند و با پایمال كردن جهاد حق را از او گرفته به دیگران دهند و به كمبود و سختی نشاندار گردد و از دادگری و انصاف بی بهره شود.

آنگاه از تلاش های گذشته ی خود با آن مردم سخن می گوید:

«الا و انی قد دعوتكم الی قتال هولاء القوم لیلا و نهارا و سرا و اعلانا و قلت لكم: اغزوهم قبل ان یغزوكم، فوالله ما غزی قوم قط فی عقر

[صفحه 507]

دارهم الا ذلوا فتواكلتم و تخاذلتم حتی شنت علیكم الغارات و ملكت علیكم الاوطان. و هذا اخو غامد و قد وردت خیله الانبار و قد قتل حسان بن حسان البكری و ازال خیلكم عن مسالحها. و لقد بلغنی ان الرجل منهم كان یدخل علی المراه المسلمه و الاخری المعاهده، فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها، ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام، ثم انصرفوا و افرین ما نال رجلا منهم كلم و لا اریق لهم دم.»[8].

[صفحه 508]

هان به یاد داشته باشید كه من شبانه و روزانه و پنهانی و آشكارا شما را به كارزار با آن مردم فراخوانده ام و به شما گفتم: پیش از آن كه با شما بجنگند به جنگ آنان بروید، زیرا سوگند به خدا هیچ مردمی هرگز در میانه ی خانه شان با آنان نجنگیده اند جز این كه به خواری شكست افتاده ان. پس شما وظیفه ی خود را هریك بر عهده ی دیگری انداختید و از یاری به یكدیگر دست برداشتید تا این كه از هر سو بر سرتان تاختند و سرزمینهای تان را از چنگتان بیرون ساختند. و این شخصی از قبیله ی غامدی است، كه سپاه سواره اش به انبار درآمد، حسان بن حسان بكری را كشته است و سپاه سواره ی شما را از پادگانهایشان بیرون رانده اند. و به من گزارش شده است كه از آنان مردی بر زنی مسلمان و دیگری هم پیمان درمی آمده خلخال و دستبندها و گردنبندها و گوشواره هایشان را می رباید و جز با گریه و زاری و درخواست مهربانی نتوانسته اند او را از این كار بازدارند، سپس بی هیچ كمبودی بازگشته اند و نه به یكی از آنان زخمی رسیده است و نه خونی از ایشان ریخته شده است.

[صفحه 509]

آری چون مردمی احساس مسوولیت نكنند و با پرگویی ها و سخنان بیخردانه ریشه ی بحران را درنیابند و هریك به دنبال سود خود برود و بار وظیفه ی خویش را بر گردن دیگری بیندازد، دشمن را بیش از پیش گستاخ كرده او را برمی انگیزد كه بر خوی تجاوزكاری اش بیفزاید و جایگاه حمله و تجاوز را چنان كه می خواهد برگزیند و تا ژرفاها و گستره های خانه ی این مردم بی تفاوت رسوخ كند و با دستبردی، اگرچه كوچك، پیروزی و نیرومندی خود و خواری و ذلت پذیری دشمنش را به اثبات برساند. از همه ی اینها دردناكتر و فاجعه آمیزتر تجاوز به خانه های مردم بی دفاعی است كه به اطمینان قدرت مركزی دل آسوده در حریم امن خویش به سر می برند و هرگز انتظار چنین تجاوزی را نمی كشند.

و امام با درد و تاسف شدید در دنباله ی سخن می گوید:

«فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندی جدیرا! فیا عجبا عجبا! و الله یمیت القلب و یجلب الهم من اجتماع هولاءالقوم علی باطلهم و تفرقكم عن حقكم! فقبحا لكم و ترحا، حین صرتم غرضا یرمی. یغار علیكم و لا تغیرون و تغزون و لا تغزون و یعصی الله و ترضون! فاذا امرتكم بالسیر الیهم فی ایام الحر قلتم: هذه حماره القیظ، امهلنا یسبخ عنا الحر و اذا امرتكم بالسیر الیهم فی الشتاء قلتم: هذه صباره القر، امهلنا ینسلخ عنا البرد. كل هذا فرارا من الحر و القر، فاذا كنتم من الحر و القر تفرون، فانتم و الله من السیف افر!»[9].

[صفحه 510]

پس اگر شخص مسلمانی پس از این پیشامد از تاسف بمیرد نه تنها هیچ سرزنشی بر او نیست، بلكه به نظر من او را سزاست كه بمیرد! شگفتا شگفت! به خدا سوگند گرد آمدن آن مردم بر باطل خودشان و پراكندگی شما از گرد حق تان دل را می میراند و اندوه را به خود می كشاند! زشتی و اندوه شما را با، هنگامی كه نشانی شده اید كه به سوی آن تیر می اندازند، بر شما می تازند و شما نمی تازید،با شما می جنگند و شما نمی جنگید، فرمان خدا را نمی برند و خشنودید! چون در روزهای گرم به شما فرمان رفتن به سویشان را دادم گفتی: این شدت گرماست، ما را مهلت بده تا گرما سبك شود و چون در زمستان فرمان رفتن به سوی آنان را دادم گفتید اینك سوز سرماست، بگذار سرما به پایان رسد. همه ی این سخن، گریختن از گرما و سرماست، پس هنگامی كه شما از گرما و سرما می گریزید، به خدا سوگند از شمشیر گریزان ترید!

اگر شخصی كه در اجتماع خود احساس مسوولیت می كند، از میدان قدرت دور باشد و در برابر ستمها و حق كشی ها كاری از دستش برنیاید، تنها به درد كشیدن و احساس تاسف بسنده می كند، لیكن اگر با همه ی حساسیتهایی كه در برابر تجاوز ستمگران به حقوق افراد ناتوان دارد، قدرت و مسوولیت هم در اختیار او باشد و با نداشتن یار و یاور، نتواند ستم را از میان بردارد، یا توان جلوگیری از تجاوز به حق دیگران را نداشته باشد، درد و تاسف او به اندازه ای می رسد كه آرزوی

[صفحه 511]

مرگ می كند. امام پیوسته خود را برای چنین روزی آماده می كرد و هدفش از به دست گرفتن قدرت و حاكمیت «تنها و تنها برپا ساختن حق و از میان برداشتن باطل»[10] بود و اكنون كه حكومت به دست او افتاده است، پایین بودن درك همگانی و نابرابری سطح اندیشه و هدف فرمانده و پیشوا با اندیشه و هدف فرمان بران و پیروان، باعث شده كه برنامه ی امام به اجرا درنیاید و باطل بر سطح اجتماع، گستاخانه و بی پروا، به حركت درآید!

آیا هدف، برنامه و روش امام آرمانی و غیرقابل اجرا، در آن اجتماع و در آن روزگار و در همه ی اجتماع ها و روزگارها و عصرها و نسلهای دیگر بود؟ یا علت دیگری نگذاشت كه آن برنامه به اجرا درآید و امام به هدف مطلوب خود برسد!

به نظر می رسد كه روش و برنامه و هدف امام، آرمانی و آسمانی بود، لیكن غیر قابل اجرا نبود، زیرا هدف امام تربیت انسان ها و به خداگونگی نزدیك كردن آنان بود، نه حكومت كردن بر بره ها! اگر هدف حكومت كردن، به هر بهایی و با هر ابزار و روشی بوده، امام ناموفق ترین حاكم در تاریخ به شمار می رود، اما اگر هدف را تربیت و تعالی به شمار آوریم، یك شرط دیگر برای تحقق چنین هدفی لازم است و آن بالا بردن درك و فرهنگ اجتماع است، زیرا اگر زمینه مساعد نباشد، هیچ هدفی به تحقق نمی رسد.

نكته ی دیگر این كه آیا باید با همان روش حكومت خواهان و قدرت طلبان مل كرد تا زمینه مساعد شود و درك بالا بیاید، آنگاه برنامه های آرمانی را به اجرا گذاشت؟ خیر! زیرا روش حاكمان قدرت طلب، نه تنها زمینه را مساعد نمی كند و افرادی با رشد و با فرهنگ پرورش نمی دهد، بلكه پیوسته زمینه را نامساعدتر و افراد را از اندیشه ی مناسب و فرهنگ لازم بی بهره تر می كند، از این روی امام می خواهد برنامه ی خود را با روشی هماهنگ و درخور، برای رسیدن به هدف به سزا و شایسته، در همین زمینه ی موجود و با همین مردم و در همان شرایط و اوضاع، به اجرا درآورد، اگرچه یك روز بیشتر فرصت نداشته باشد، زیرا كسی كه برای حاكمیت ارزشهای

[صفحه 512]

انسانی می كوشد، نه برای فرمانروایی خود، هیچ فرصتی را از دست نمی دهد، به اندازه ی سر سوزنی با ضد ارزشها سازش نمی كند،و هیچ چیزی او را تحت تاثیر قرار نمی دهد.

امام با خشم و ناراحتی به مردمی كه باعث آن جنایتهای غیرانسانی شده اند خطاب كرده می گوید:

«یا اشباه الرجال و لا رجال! حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال! لوددت انی لم اركم و لم اعرفكم، معرفه- و الله- جرت ندما و اعقبت سدما! قاتلكم الله! لقد ملاتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا و جرعتمونی نغب التهمام انفاسا و افسدتم علی رایی بالعصیان و الخذلان، حتی لقد قالت قریش: ان ابن ابی طالب رجل شجاع، ولكن لا علم له بالحرب.

لله ابوهم! و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدام فیها مقاما منی؟ لقد نهضت فیها و ما بلغت العشرین و ها انا ذا قد ذرفت علی الستین! ولكن لا رای لمن لایطاع!»[11].

[صفحه 513]

ای مردنماهای نامرد! دارندگان رویاهای كودكان و خردهای در حجله نشستگان! آرزو داشتم شما را ندیده و نشناخته بودم، شناختی كه- سوگند به خدا- به پشیمانی انجامید و اندوه به دنبال خود كشید! خدا نابودتان كناد! دلم را از چرك تنفر و سینه ام را از خشم پربار كرده اید و هر دم جرعه های غم و اندوه در گلویم ریخته اید و با نافرمانی و به یاری برنخاستن چنان نظرم را به تباهی كشانیده اید، كه قریش گفته است: پسر ابی طالب مردی دلیر است، لیكن هیچ گونه دانش جنگی ندارد. خدا پدرشان را بیامرزاد! آیا كسی از آنان هست كه از من كارآزموده تر برای نبرد و ایستادگی اش در میدان جنگ پیشتر باشد؟ به بیست سالگی پا نگذاشته بودم كه در آن به پا خاسته ام و اینك از شصت سالگی فراتر رفته ام! لیكن نظر ندارد كسی كه فرمانش را نمی برند!

اما برای انسانهایی كه در جهت پاسداری از ارزشهای انسانی پایمردی می كنند، احترام می گذارد و آنان را برترین افراد می داند، لیكن كسانی كه با داشتن

[صفحه 514]

ایمان به حقانیت خویش و آگاهی به فساد و بطلان دشمن، در برابر رخدادهای برانگیزنده و كارهای ستمگرانه و ضدانسانی او، از جای برنمی خیزند و در جهت نابودی ضد ارزشها دست به كار نمی شوند و چون چارپایان به زندگی این جهانی و تناسایی چسبیده اند و در این راه به هر خواری و پستی تن درمی دهند، هیچ ارزشی ندارند. اینان بیماران روانی هستند كه به یك ضربه نیاز دارند شاید به خود آیند.

چنین هم بود. همه ی كسانی كه در آن انجمن بودند، از این سخنان امام به جنبش درآمدند، گویی گرمای سخنان آتشین امام آنان را از افسردگی زمستان بی توجهی و از شبستان تیره ی بیهشی بیرون آورد و همگی برای فراهم كردن ساز جنگ و نیروی درخور و سزاوار، در درون و بیرون كوفه و در سراسر كشور به تكاپو افتادند پرچمهایی برای سپاهیان به فرماندهی سرداران بسته شد، بدان امید كه با سپری شدن ماه رمضان به جنگ تجاوزكاران روند، اما دست بی اندیشه و خرد سطحی و بی ژرفای مقدسان بی مغز و كینه توز، در همان ماه رمضان، انسانیت را از آموزگاری بزرگ و راهنمایی حكیم و سترگ بی بهره ساخت و «سپاه فراهم آمده چون گله ای كه شبان خود را از دست داده باشد به هر سویی پراكنده گردید.»[12].

[صفحه 515]


صفحه 498، 499، 500، 501، 502، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 509، 510، 511، 512، 513، 514، 515.








    1. نهج البلاغه، از خطبه ی 29.
    2. نهج البلاغه، از خطبه ی 29.
    3. همان، از خطبه ی 34.
    4. هان، از خطبه ی 29.
    5. كلام 39 نهج البلاغه.
    6. كلام 25 واكنش امام در برابر این پیشامد است.
    7. از خطبه ی 27 نهج البلاغه.
    8. از خطبه ی 27 نهج البلاغه.
    9. مضمون سخن امام در مقدمه ی خطبه ی 33.
    10. مضمون سخن امام در مقدمه ی خطبه ی 33.
    11. از خطبی 27 نهج البلاغه.
    12. مفاد گزارش نوف بكالی در ذیل خطبه ی 182 نهج البلاغه.